تجربه ی من

عاشقانه ای از "پابلو نرودا"

من آرزومند دهانت هستم ، صدايت ، مويت دور نشو حتي براي يك روز زيرا كه ... زيرا كه ... - چگونه بگويم - يك روز زماني طولاني ست براي انتظار من چونان انتظار در ايستگاهي خالي در حالي كه قطارها در جايي ديگر به خواب رفته اند ! تركم نكن حتي براي ساعتی چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي به سوي هم خواهند دويد و دود به جستجوي آشيانه اي در اندرون من انباشته مي شود تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد ! آه ! خدا نكند كه رد پايت بر ساحل محو شود و پلكانت در خلا پرپر زنند ! حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين ! چرا كه همان دم آنقدر دور مي شوي كه آواره جهان شوم ، سرگشته تا بپرسم كه باز خواهي آمد يا اينكه رهايم مي كني تا بميرم ! پابلو نرودا ...
28 شهريور 1391

هنگام مرگ عاشقانه ای از "پابلو نرودا" برای همسرش ماتیلده

می خواهم به هنگام مرگ، دو دست تو بر چشمانم باشد نور و گندم دستان عاشق پرست ات را که تازگی و لطافت شان بار دگر درونم گذر کند و نرمی دگرگونی سرنوشت ام را احساس کنم در انتظار تویی که خفته ای، آرزوی زنده ماندن ات دارم می خواهم همچنان گوش به باد بسپاری و رایحه ی دریایی که هر دو دوست اش داشتیم را بو کنی که باز بر ماسه ای قدم برداری که با هم قدم می زدیم می خواهم آنچه را که دوست دارم، زنده بماند تو که فراتر از همه چیز دوست داشته و آواز خوانده ام از این رو، گلگونه ی گلبار من، همیشه شکوفا باش برای آنکه اوامر عشق من به تو تحقق پذیرد برای آنکه سایه ام بر گیسویت گام بردارد برای آنکه دلیل پیام ...
27 شهريور 1391

خوشحالم

خوشحالم! آنقدر كه نمی‌دانم كدام يک از دردهايم را فراموش كرده‌ام. حافظ ایمانی ...
27 شهريور 1391

من به زورق نامت محتاجم از"شمس لنگرودی"

چه میگذرد در دلم که عطر آهن تفته از کلمات ریخته است چه میگذرد درخیالم که قل قل نور از رگهایم به گوش می رسد چه میگذرد در سرم که جرجر طوفان بندشده در گلویم می لرزد می دانم شبی تاریک در پی است ومن به چراغ نامت محتاجم طوفان هایی سر چهار راهها ایستاده اند وانتظار مرا میکشند ومن به زورق نامت محتاجم حضورتو چون شمعی درته دره کافی ست که مثل پلنگی به دامن زندگی در افتم قرص ماه حل شده در آسمان !! چه میگذرد در کتابم که درختان بریده بر می خیزند کاغذ می شوند تا از تو سخن بگویم ...... شمس لنگرودی ...
26 شهريور 1391

از "زنده یاد نادر ابراهیمی"

... عادت رد تفکراست و ردتفکرآغازبلاهت است وابتدای ددی زیستن، انسان هرچه دارد؛ محصول تمامی هستی خویش رابه اندیشه سپرده است، ومن پیوسته می اندیشم ؛ که کدام راه،کدام مکتب وکدام اقدام، درفروریختن این بنا می تواند تاثیر بیشتری داشته باشد و همیشه خاطرات عاشقانه از نخستین روز، نخستین ساعت، نخستین لحظه، نخستین نگاه ونخستین کلمات آغازمیشود همانگونه که سیاست ازنخستین زندان، نخستین شلاق و نخستین دشنام های یک بازپرس... عشق نفس نخستین است ودرد؛درد جاری، نخستین همیشه... سن مشکل عشق نیست زمان نمیتواند بلور اصل راکدر کند مگر آنکه تو پیوسته برق انداختن آن را از یاد برده باشی .... زنده یاد نادر ابراهیمی ...
26 شهريور 1391

دوستت دارم از "نیکی فیروزکوهی"

یک شبِ مهتاب   مردمانِ زیادیساز‌هایشان را بر می‌دارند   زیباترین آهنگ‌هارا می‌‌نوازند   تا من عاشقانه‌‌ترینشعرم را برایت بخوانم   تا تو مستِ عطرِشب بو ها   تا تو عاشق یکدسته گلِ یاس شوی   و تو خواهی‌ دید   که تمامِ دنیابیدار مانده است   تا به آغوشم بیایی   و من دیوانه واربگویم   " دوستت دارم"     نیکی‌ فیروزکوهی ...
26 شهريور 1391

سرشارم شعری از "شمس لنگرودی"

سرشارم از شعرهای نچیده روزهای نیامده اتوبوس هایی مملو آدمیانی که به تعطیلی می‌روند   قلبی که روی دست بهار مانده است کف‌های پر کشیده بر پر مرغانی که به سمت شمال می روند . سرشارم از شکایت سنگ‌ها وقتی که در ترنم رودخانه ترک می خورند سرشارم از برف، از ترنم انگور، نور و در انتظارم از بُن تاریکی آفاقم را روشن کنی من برخیزم و در درخشش روزی  دیگر باقی زندگی را پی گیرم شمس لنگرودی ...
26 شهريور 1391

درد مشترک از "احمد شاملو"

اشک رازی است لبخند رازی است عشق رازی است اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که بینی یا چیزی چنان که بدانی... من درد مشترکم مرا فریاد کن درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده، من ریشه های تو را دریافته ام با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام  و دست هایت با دستان من آشناست. ...
26 شهريور 1391

عاشقت باشم میمیرم یا عاشقت نباشم از "عباس معروفی"

عاشقت باشم می‌ميرم يا عاشقت نباشم؟ نمی‌دانم کجا می‌بری مرا همراهت می‌آيم تا آخر راه و هيچ نمی‌پرسم  از تو هرگز. عاشقم باشی می‌ميرم يا عاشقم نباشی؟ اين که عاشقی نيست اين ‌که شاعری نيست واژه‌ها تهی شده‌اند بانوی من! به حساب من نگذار و نگذار بی توتباه شوم!    با توعاشقی کنم يا زندگی؟ در بوی نارنجی پيرهنت تاب می‌خورم بی‌تاب می‌شوم و دنبال دست‌هات می‌گردم در جيب‌هام می‌ترسم گمت کرده باشم درخيابان به پشت سر وا می‌گردم و از تنهايی خودم وحشت می‌کنم. بی تو زندگی کنم يا بميرم؟ نمی‌دانم تا کی دوستم داری هرجا که باشد باشد هرجا تمام شد اسمش را می‌گذارم آخر خط من. باشد؟ بی تو زندگی کنم يا بگردم؟   همين که باشی همين که نگاهت‌ کنم مست م...
24 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد